loading...
.:سایت جامع عاشورا:.
بیچاره کربلا بازدید : 2496 دوشنبه 09 دی 1392 نظرات (0)

اشعار بسیار زیبا و جانسوز با موضوع امام حسن مجتبی علیه السلام

http://up.ashuora.ir/up/karballa/Pictures/ahlebeit/E-hasan/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%20%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA%20%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D8%AD%D8%B3%D9%86.jpg

 

مسعود اصلانی

ابری شدم به نیت باران شدن فقط  
مور آمدم برای سلیمان شدن فقط
باید ز گوشه چشم تو کاری بزرگ خواست  
چیزی شبیه حضرت سلمان شدن فقط
باید به شیعه بودن خود افتخار کرد  
راضی نمی شوم به مسلمان شدن فقط
دنیای دیگریست اسیری و بردگی
آن هم به دام زلف کریمان شدن فقط
لا یمکن الافرار ز تیر نگاه تو
چاره رسیدن است و قربان شدن فقط
در خانه ی کریم کفایت نمی کند  
یک لقمه نان گرفتن و مهمان شدن فقط
این لطف فاطمه است و عشق است تا ابد  
سرمست از نوای حسن جان شدن فقط

فکری برای پر زدن بال من کنید
من را اسیر زلف امام حسن کنید


آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده  
بی کس شدی و ناله ی تو بی اثر شده
پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش
خون لخته های روی لبت بیشتر شده
یک چشم خواهرت به تو یک چشم به تشت  
تشت مقابلت پر خون جگر شده
از ناله هات زینب تو هل کرده است
گویا که باز واقعه ی پشت در شده
ای وای از مصیبت تابوت و دفن تو
وای از هجوم تیر و تن و چشم تر شده
می گفت با حسین اباالفضل وقت دفن  
این تیرها برای تنش دردسر شده
موی سپید و کوچه و تابوت و زهر و تیر
 دوران غربت حسن اینگونه سر شده

یک کوچه بود موی حسن را سپید کرد
یک اتفاق بود که او را شهید کرد

حامد ظفر

محتاج سفره ات همه حتی کریم ها
خوردند دانه از کرمت یا کریم ها

هر صبح عطر کوی شما می وزد به ما
مستانه می وزد به دل ما نسیم ها

مست است دل ز عهد الست و بربکم
ما سینه میزنیم در غم تو از قدیم ها

از قبر بی ضریح تو خورشید می دمد
ای جان فدای غربت کویت کلیم ها

بر خاک قبر تو همه تعظیم می کنند
بنگر دمی به قامت قامت دو نیم ها

با صادق است و باقر و سجاد هم جوار
یا مجتبی بقیع تو باشد حریم ها

یوسف رحیمی

آمدی با تجلّی توحید
به زمین آوری شرافت را
ببری از میان این مردم
غفلت و کفر و جاهلیت را

ولی افسوس عدّه ای بودند
غرق در ظلمت و تباهی ها
در حضور زلال تو حتّی
پِیِ مال و مقام خواهی ها

سال ها در کنار تو امّا
دلشان از تب تو عاری بود
چیزی از نور تو نفهمیدند
کار آن ها سیاهکاری بود

در دل این اهالی ظلمت
کاش یک جلوه نور ایمان بود
بین دل های سخت و سنگیِ‌شان
اثری از رسوخ قرآن بود
 
چه به روز دل تو آورده
غفلت نا تمام این مردم؟
در دل تو قرار ماندن نیست
خسته ای از مرام این مردم
 
آخرین روزها خودت دیدی
فتنه ای سهمگین رقم می خورد
و شکوه سپاه پر شورت
باز با خدعه ها به هم می خورد

پیش چشمان گریه پوشت باز
ببرق ظلم را علم کردند
ساحتت را به تهمت هذیان
چه وقیحانه متهم کردند
 
لحظه های وداع تو افسوس
دل نداده کسی به زمزمه ات
یک جهان راز و یک جهان غم داشت
خنده ی گریه پوش فاطمه ات

بعد تو در میان اصحابت
چه می آید به روز سیره ی تو
می روی و غریب تر از پیش
بین نامردمان عشیره ی تو

خوش به حال ستارگانی که
با طلوع تو رو سپید شدند
از تب فتنه در امان ماندند
در رکاب شما شهید شدند
 
می روی و در این غریبستان
بی تو دق می کنند سلمان ها
دست های علی و زخم طناب
وای از این ظاهراً مسلمان ها
 
راه توحیدی ولایت را
همگی سد شدند بعد از تو
جز علی و فدائیان علی
همه مرتد شدند بعد از تو

حیف خورشید من به این زودی
حرف هایت ز یاد می رفت و ...
در کنار سقیفه ی ظلمت
هستی تو به باد می رفت و ...

شاهدی این همه مصیبت را
این غم و درد بی نهایت را
آه اما کسی نمی شنود
غربت سرخ ناله هایت را:

چه شده از بهشت روشن من
اینچنین بوی دود می آید؟
از افق های چشم مهتابم
ناله هایی کبود می آید
 
این همان کوثر است ای مردم
پس چه شد حرمت ذوی القربی؟
آه آیا درست می بینم
آتش و بال چادر زهرا
 
آه تنها سه روز بعد از من
اجر من را چه خوب ادا کردید!
بر سر یاس دامن یاسین
بین دیوار و در چه آوردید!
 
غربت تو هنوز هم جاری‌ست
قصّه ی تلخ خواب این مردم
منتظر در غروب بی یاری ‌ست
سال ها آفتاب این مردم

این که از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد

چشم هایش به در و منتظر آمدنی ست
زیر لب زمزمهٔ مادر مادر دارد

جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست
داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد

زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر
یادگاری ست که از کینه همسر درد

پیش چشمش که توانسته به روی منبر
رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟!

لحظه های سفرش در بغلش می گیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد

آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ
مادرش روی زمین لاله پرپر دارد

گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن
که حسن می رود و سایهٔ خواهر دارد

آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست؟
جسم صد چاک تو از روی زمین بر دارد

قاسم نعمتی

پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم
سند غربت من این حرم آبادم

خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ
صحن من پر شده از غربت مادرزادم

عزت عالمیان بسته به یک موی من است
کی مذل عربم کشته این بیدادم

شاه بی لشگرم و غربت من تابه کجاست...
زهر با سوز تمام آمده بر امدادم

هرچه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان
تا که جدم زجنان کرد ز غم آزادم*

هم عدو ضربه به من میزد و هم میخندید
از همان کودکیم بیکس و دشمن شادم

هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند
چون که در یاری افتاده زپا استادم

هردم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت
سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم

گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت
خون دیوار در آورده چنان فریادم

یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه
صحنه بردن مادر نرود از یادم

عایشه تیر به تابوت زدو خنده کنان
گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم

جواد حیدری

خدا را شکر نامت بر لب ماست
که نام تو صفای مکتب ماست
حسینت بر تو ما را رهنمون است
رسیدن بر تو اوج مذهب ماست
اگر اهل مناجات خدایی
نگاه تو صفای هر شب ماست

دوچشمت از گدا خسته نباشد
درت بر سائلان بسته نباشد

نبی هنگام دیدار تو، مدهوش
که دیدار تو از سر می برد هوش
بدی دیگران و خوبی خود
کنی با حسن خلق خود فراموش
ادب سازی کنی، در کودکی هم
به نزد مرتضی هستی تو خاموش
بود عمری که از زهرا بخواهیم
کند ما را به راه تو کفن پوش

اگر از نام ثاراله مستیم
رهین لطف و احسان تو هستیم

تو قرآن کریم و راستینی
خداوند کرم روی زمینی
تمام سوره ی المومنونی
که فرزند امیرالمومنینی
زتو کم خواستن نوعی گناه است
تو دست باز رب العالمینی
تو آنی که بدون شک بگویم
حسین و کربلا می آفرینی

تو با صلحی که اندر کوفه کردی
مسیر عشق را مکشوفه کردی

الا ای که به هر دوران غریبی
نشان تو بود، جانان غریبی
معاویه تو را بهتر شناسد
که تو در لشگر یاران غریبی
زیارتنامه هم حتی نداری
قسم بر تربت ویران غریبی
امام دوم خانه نشینی
زنامردی نامردان غریبی

تو کودک بودی و غربت کشیدی
ید حمیدرضا برقعی

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجرهء وحی!  صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو

توئی دوباره پیمبر، محمدی دیگر
چنان که عایشهء دیگری است مَحرم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز  عِزّةُ للّه  نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو

چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو

گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو

فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امیرحسین محمودپور

عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است
مجنون شدیم و دربدر کوچه ها شدیم
آوارگی ما  هم از اینجا شروع شده است
ما را به سمت کوچه ی عشاق برده اند
جایی که جلوه های تمنا شروع شده است
دیگر زمان دربدری ها تمام شد
حالا زمان عاشقی ما شروع شده است
تو آمدی و حضرت حیدر پدر شده
دوران مادرانه ی زهرا شروع شده است

ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی
ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی

تو آمدی و شاخه ی طوبی ثمر گرفت
آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت
ای بانمک ترین پسر های فاطمه
تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت
ای قوت  همیشه ی بازوی مرتضی
فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت
وقتی که می زنی به دل لشگر جمل
دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت
از دست نعره های بلندت به معرکه
دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت

بالا بزن نقاب خودت را یل جمل
معنا بده به جمله احلی من العسل



روزه گرفته ایم که باران بیاورید
از سفره ی کریم کمی نان بیاورید
عمری است روزی ام ز سر سفره ی شماست
از این به بعد نان فراوان بیاورید
ما را غبار کوی شما زنده می کند
بر این دل سیاه کمی جان بیاورید
یا ایها الکریم، تصدّق... گدا رسید
بر این گدا رحمت و احسان بیاورید
زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود
لطفی کنید دیده ی گریان بیاورید

ای بانی همیشه ی اشک و بکا حسن
ای روضه خوان اول کرببلا حسن

سر را بگیر و راه خدا را نشان بده
وقت نماز مغرب ما تو اذان بده
هرجا که سفره ی کرمی پهن می شود
از آن بساط روزی افطارمان بده
قرآن بخوان تا که مسلمان تو شویم
دل را شبیه مردک شامی تکان بده
من گریه می کنم برای تو، پس تو هم
از کوری ام به روز قیامت امان بده
حالا که تو کریمی و آقای عالمی
ما را به کربلا ببر آنجا مکان بده

هر سفره ایی که سفره آقا نمی شود
هر بچه ایی که بچه ی مولا نمی شود

شان تو را خدای به موسی نداده است
از معجزات تو که به عیسی نداده است
شاهان روزگار گدای در تواند
رزق تو را به سفره ی آنها نداده است
صلحی که کرده ایی تو، کم از کربلا نداشت
دیگر به کس شبیه تو تقوا نداده است
باید عصای فاطمه باشی به کوچه ها
بی خود تو را خدای به زهرا نداده است

از اشک چشم توست اگر گریه می کنم
بر روضه های پاره جگر گریه می کنم

سید حمیدرضا برقعی

ناگهان آسمان بهاری شد
عشق در کوچه ها جاری شد
نور ماه مدینه را تا دید
عرق شرم ماه جاری شد
عطر شوق ملک چکید از عرش
قطره قطره چه آبشاری شد
آسمان غرق بوسه اش میکرد
گونه هایش ستاره کاری شد
آسمان خنده کرد و خانه وحی
از غم روزگار، عاری شد
روی پیشانی اش که چین افتاد
خم ابروش ذوالفقاری شد
چه صف کفر را به هم میریخت
بر دل کفر، زخم کاری شد
لحظه ها ماندگار و زیبا بود
روزها مثل روزگاری شد . . .
. . . که خدا قلب کعبه را وا کرد
 و جهان غرق بیقراری شد
اسوه صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباری شد



زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی  که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دهر
هرچه میریخت لم یزل می ریخت
از همان کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت
شتر سرخ را  به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل  می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
***
روی لبهایتان دعا دیدیم
در نگاه تو ما خدا دیدیم
ای کریمی که پشت خانه تو
ملک لاهوت را گدا دیدیم
بخدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما دیدیم
ای مقامت در آسمان بهشت
روی دوش نبی تو را دیدیم
با تو ما در میان خوف و رجا
جبر در اختیار را دیدیم
صبر گاهی حماسه مرد است
پشت صلح تو کربلا دیدیم
. . .
در نگاه تو یاس را عمری
خسته در بین کوچه ها دیدیم

علی اکبر لطیفیان

نشسته ام بنویسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است این گدای با آقا
نشسته ام بنویسم حسن ، کریم ، کرم ،
مدینه ، سفره ی آقا ، برو بیا ، آقا
نشسته ام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسن یا کریم یا آقا
تو مهربانی ات از دستگیری ات پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا
دخیل های نبسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری ؟ چرا چرا آقا

تویی کریم کرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده



همه فقیر تو هستند ما گدا ها هم
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم
سه بار زندگی ات را به این و آن دادی
هر آنچه داشته بودی و گیوه ات را هم
قسم به ایل و تبارت - قسم به طایفه ات
غلام قاسم عبدالله توآم  با هم
عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
من از بهشت به سمت شما سفر کردم
که من بهشت بدون تو را نمی خواهم

بدون عشق مسلمان شدن نمی ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمی ارزد

ندیده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را
به دستهای گدایان فقط دعا دادند
به چشم های تو دادند استجابت را
چرا غلام نداری ؟ مگر که  ما مردیم
نشسته ایم ببینیم انتخابت را
تو تکسواری حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را
نه که نظر نخوری- نه - مدینه میمیرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را

نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی

نشسته ام بنویسم که قامتت طوباست
نگات مثل علی و صدات مثل خداست
نشسته ام بنویسم علی است بابایت
نشسته ام بنویسم که مادرت زهراست
نشسته ام بنویسم هزار ای والله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست
سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست - عاشوراست
اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست

قرار بود که در صلح - کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی

نشسته ام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو
به دست با کرمت می دهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو
تو نیمه ی رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند می سپاری تو
اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمی گذاری تو
نخواستم  بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو
نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو ...
... تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو
میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواری تو

مگر چه دیده ای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی

علی اکبر لطیفیان

اول تو را سرشته و انسان درست کرد
شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد
بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد
تا از من خراب مسلمان درست کرد
می خواست رحمتش همه جا را بغل کند
با اشک های چشم تو باران درست کرد
باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد
بالم اگر به درد پریدن نمی خورد
یک سایبان که می شود از آن درست کرد

من زندۀ نسیم مسیحا دم توأم
آدم اگرشدم به خدا آدم توأم



تو ابتدای نسل طهورای کوثری
تو رود خانۀ زهرای اطهری
باید علی و فاطمه ای ظرف هم شوند
تا اینکه آفریده شود چون تو گوهری
کار خداست این که پیمبر پسر نداشت
 وقتی توئی نیاز ندارد به دیگری
نسل مطهر نبوی، نسل دختری است
با این حساب تو حسن ابن پیمبری
گفتند زاده ی اسد الله غالبی
صبح جمل که شد همه دیدند حیدری
یک روز اشک و گریه برای تو میکند....
...با شصت روز اشک حسینی برابری

ای ارشد تمام پسر های فاطمه
ای اولین حسین سحر های فاطمه

ای آسمان تر ازهمه بالا تر از همه
ای بی کران تر از همه دریا تر از همه
تو زودتر به دامن زهرا نشسته ای
پس این توئی تو ،بچه زهرا تر ازهمه
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده ایم
ای جملۀ همیشه بفرما تر ازهمه

ما سالهاست رهگذر کوچۀ توأیم
مانند یک فقیر سرِکوچۀ توأیم

مهتاب چشمهای تو خورشید پرور است
هرکس که طالعش حسنی نیست کافر است
اصلاً نیاز نیست قیامت به پا کنی
یک قاسمی خدا به تو داده که محشر است
اصلاً شما نیاز نداری به معرکه
وقتی لب سکوت تو شمشیر حیدر است
قسمت نبود تا که ببینند مردمان
بازوی تو ادامۀ فتّاح خیبر است

فردا ملک به نام تو تکبیر می زند
صاحب زمان به جای تو شمشیر می زند

امشب اگر نگات هوای قرن کند
امید می رود که نگاهی به من کند
زیبنده است بال و پر صد فرشته را
زهرا ببافد و تن تو پیرهن کند
کُشتی بگیر پیش همه با برادرت
شاید کسی بیاید وجانم حسن کند
بهتر همان که در به در هر گذر شود
بالی که روی بام تو فکر چمن کند
این یا کریم مثل همه قصد کرده است....
...بر روی گنبدی که نداری وطن کند

بعد از تو ای امیر کفن پاره ها کسی
لازم نکرده است تنم را کفن کند

بوسف رحیمی

ای وسعت بهاری بی انتهای سبز
مرد غریب شهر ولی آشنای سبز
روح اجابت است به دست تو بسکه داشت
باغ دعای هر شب تو ربنای سبز
هر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحر
از عطر هر تلاوت تو با صدای سبز
سرسبزی بهشت خدا چیست ؟ رشته ای
از بالهای آبیتان آن عبای سبز
از لطف اشکهای سحر غنچه داده است
در دامن قنوت شبم این دعای سبز
کی می شود که سایه کند بر مزار تو
یک گنبد طلا ئی و گلدسته های سبز
آن وقت تا قیام قیامت به لطفتان
داریم در بقیع تو یک کربلای سبز

یا می شود دلم گل و خشت حریم تو
یا می شود کبوتر تو ، یا کریم تو



تو سرو قامتی تو سراپا ملاحتی
آقا تو حسن مطلقی و بی نهایتی
خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت
از یاد رفت قصة یوسف به راحتی
ایوب که پیمبر صبر و رضا شده
از لطف توست دارد اگرحلم وطاقتی
بی شک و شبهه دست توسل زده مسیح
بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی
یاد پیامبر به خدا زنده می شود
وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی
حتماً برای خواهش دست نیازمند
دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی
وقتی میان معرکه شمشیر می کشی
تنها تویی که مرد نبرد و رشادتی
با تیغ ذوالفقار که در دستهای توست
بر پا شده به عرصه ی میدان قیامتی

بر دوش سید الشهدا بود رایتت
عباس بود آینه دار شجا عتت

خورشید آسمانی ماه خدا حسن
همسایه قدیمی دنیای ما حسن
پرواز بالهای خیالی فهم ما
کی می رسد به اوج مقام شما حسن
روشن ترین تجسم آیات و سوره ها
یاسین و قدر و کوثری و هل أتی حسن
صفین شاهد تو و شور و حماسه ات
شیر دلیر بیشه شیر خدا حسن
الله اکبر تو بلند است وقت رزم
آیات فتح روز نبردی تو یا حسن
صلح شکوهمند تو هرگز نداشته
چیزی کم از قیامت کرب و بلا حسن

صلحت حماسه بود نه سازش که اینچنین
شد سربلند پرچم اسلام راستین

در خانه  تو غیر کرامت مقیم نیست
اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست

تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای
جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست

از بسکه داشت دست شما روح عاطفه
شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست
جز سر زدن به خانة دلخستگان شهر
کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست
اینجا که نیست گنبد و گلدسته ای بگو
جایی برای پر زدن یا کریم نیست؟
داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب
امروزی است غربت عهد قدیم نیست
با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو
جایی برای اینکه فدایت شویم نیست ؟

گل داشت باغ شانة تو از سخاوتت
آقا زبانزد همه می شد کرامتت

اینگونه در تجلی خورشید وار تو
گم می شود ستارة دل در مدار تو
روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق
از آفتاب روشن شمع مزار تو
بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل
می آورد نسیم سحر از دیار تو
دلهای ما زمینی و ناقابلند پس
یک آسمان درود الهی نثار تو
هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم
تا خلوت سحرگه آئینه زار تو
تا که شبی بیائی و بالی بیاوری
ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو
بالی که آشنای تو باشد ابوتراب !
یا وقف صحن خاکی و پر از غبار ت
بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد
باشیم تا همیشه فقط در کنار تو

با عطر یاس تربت تو گریه می کنیم
آنجا فقط به غربت تو گریه می کنیم

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایستة شفاعت حیدر نمی شود
چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود
مرهم به زخمهای دل پر شراره ات
جز خاک چادر و پر معجر نمی شود
یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر
والله از تو پاره جگر تر نمی شود
یک طشت لخته های جگر پاره های دل
از این که حال و روز تو بهتر نمی شود
یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب
گفتند نه ....کنار پیمبر نمی شود
گل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیر
هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود
پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی
با کربلا و کوفه برابر نمی شود
....زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت:
سالار من که یک تن بی سر نمی شود

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود
از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود

قاسم نعمتی

همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت
بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد
هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد
هنر آن نیست نسوزی به میان اتش
پرزدن در وسط شعله هنر می خواهد
در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه
فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد
ظرف آلوده ما در خور صهبای تونیست
این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد
زدن سکه سلطانی عالم تنها
یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد

تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست


در کرمخانه حق سفره به نام حسن است
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است
بی حرم شد که بدانند همه مادری است
ورنه در زاویه عرش مقام حسن است
بس که آقاست به دنبال گدا می گردد
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است
دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم
این مسلمانی ایران ز کلام حسن است
هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید
غربت از روز ازل باده جام حسن است
حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین
هرحسینیه که بر پاست خیام حسن است
اوچهل سال بلا دید بماند اسلام
صبر شیرازه اصلی قیام حسن است

ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم
هرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم

تاخداب ا همه حسن خود املایت کرد
چون جلالیت خود آیت عظمایت کرد
تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد
همچو نان روی نبی این همه زیبایت کرد
تا که قرص قمر ماه علی کامل شد
پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد
تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود
باهمه جلوه تورا شاخه طوبایت کرد
ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت
بسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد
تاکه اثبات شود بر همگان ابتر کیست
پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد
تاشوی بعد علی میر بنی هاشمیان
صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد
بسکه ذات احدی خاطر لعلت می خواست
شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد

 
انقطاع تو زهر سوز و گدازت پیدا
فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا
سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداست
سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا
هرکه آمد به در خانه تو اقا شد
هرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا
گریه دار است چرا زمزمه قرآنت
حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا
آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی
ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا
وارث پیر مناجاتی نخلستانی
این هم از ناله شبهای درازت پیدا
محرم مادری و از سر گیسوی سپید
دردپنهانی و یک گوشه رازت پیدا

کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم
روضه خوان حرم وصحن خرابت باشم

روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا
دلبری پاک کجا خدعه خناس کجا
خون دلها وسط تشت به هم می گفتند
جگری تشنه کجا سوده الماس کجا
در چهل غمی که جگرت را سوزاند
ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا
خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده
ورم دست کجا گردش دستاس کجا
ای کفن پاره شده علقمه جایت خالی
بوسه تیر کجا دیده عباس کجا
داغ عباس چه آورد سر اهل حرم
غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا

چون دل سوخته و جگرم می سوزد
تن وتابوت تورا تیر به هم می دوزد

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – روح الله عیوضی

 

همرنگ پائيزى ولى فصل بهارى

سبزينه پوش خطه زرين تبارى

 

جود و كرم بيرون منزل صف گرفتند

در كيسه آيا نان و خرمايى ندارى؟

 

جبريل پر وا كرده و با گردنى كج

شايد ميان كاسه‏اش چيزى گذارى

 

وقت عبور از كوچه‏ هاى سنگى شهر

آقا چرا بر دست خود آئينه دارى؟

 

در گرمدشت طعنه ‏ها دل را نياور

من كه نمى‏بينم در اينجا سايه سارى

 

از خاطرات سرد و يخبندان ديروز

امروز مانده جسم داغ و تب مدارى

 

بر زخمهايى كه درون سينه توست

هر شب سحر با اشك مرهم میگذارى

 

يك كربلا روضه به روى شانه خود

توى گلو هم خيمه‏اى از بغض دارى

 

تشتى كه پاى منبر تو سينه زن بود

حالا چه راه انداخته داد و هوارى

 

دستم دخيل آن ضريح خاكى تو

شايد خبر از گمشده مرقد بيارى

 

وقت زيارت شد چرا باران گرفته

خيس است چشم آسمان انگار، آرى

 

من نذر كردم بعد از آنى كه بميرم

مخفى شود قبرم به رسم يادگارى

 

روح الله عیوضی

 

********************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – محمد امین سبکبار

 

گل کرده در زمین، کَرَم آسمانی ات

آغوش باز می رسد از مهربانی ات

 

حالا بیا و سفره مینداز سفره دار

حالت خراب می شود و ناتوانی ات

 

دارد مرا شبیه خودت پیر می کند

جان برده از تمام تنم نیمه جانی ات

 

یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه

سبزی رسیده تا به لب ارغوانی ات

 

این گرد پیری از اثر خاک کوچه است

بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات

 

باید که گفت هیئت سیّار مادری

خرج عزا شدی و خدای تو بانی ات

 

زهر از حرارت جگرت آب می شود

می گرید از شرار غم ناگهانی ات

 

زینب به پای تشت تو از دست می رود

رو می شود جراحت زخم نهانی ات

 

آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟

چیزی نمانده از بدن استخوانی ات

 

محمد امین سبکبار

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – جواد حیدری

 

زینب بیاور آخرین رخت کفن را

تا که کفن پوشم تن سبز حسن را

 

خالى است جاى مادرم تا که ببوسد

لبهاى سرخ یوسف گل پیرهن را

 

حیدر بیا فتنه دوباره پا گرفته

بیرون کن از شهر مدینه بیوه زن را

 

قبل از سفر تا کربلا غارت نمودند

با تیرهاى پر ز کینه هستِ من را

 

عباس را گویید تا بیرون بیارد

آن تیرها که دوخته تابوت و تن را

 

بیرون کشیدم تیر از پهلویش اى واى

کردم زیارت گوییا امّ الحسن را

 

پیراهن خود را ز خون او بشویید

حرفى از این تشییع با زینب نگویید

 

جواد حیدرى

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – وحید قاسمی

 

سایه ی دستی میان قاب چشمان ترش

چادرخاکی زهرا بالش زیر سرش

 

رنگ خون پاشیده بر آیینه ی احساس او

لکه های سرخ روی گوشوار مادرش

 

این دم آخربه یاد میخ در افتاده است

خانه را آتش زند با روضه ی پشت درش

 

لخته ها را پاک می کرد از لب خشکیده اش

زینب خونین جگر با گوشه های معجرش

 

برخلاف رسم سرخ کشتگان راه عشق

رفته رفته سبزتر می شد تمام پیکرش

 

با نظر بر اشک قاسم گفت:وای از کربلا

نامه ای را داد با گریه به دست همسرش

 

روضه ی لایوم می خواند غریب اهل بیت

کربلایی ها چه گریانند در دور و برش

 

چشم امیدش به قد و قامت عباس بود

ایستاده با ادب ساقی کنار بسترش

 

وحید قاسمی

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع)

 

ای انتهای غربت و غم ابتدای تو

کمتر بیان شده غزلی در رسای تو

 

لب تر نکرده سائل بیچاره بر شما

گفتی بگیر زندگی من برای تو

 

اصلاً قیاس کردن با تو درست نیست

حاتم که بوده است؟ گدای گدای تو

 

قرآن مخوان که راه گذر بند آمده

ای من فدای قدرت جذب صدای تو

 

آقا ببین دو ماه تمام است شهرمان

تمرین گریه کرده برای عزای تو

 

حالا به رنگ گنبد خضرا درآمده

یا نه عقیق سبز شده دست و پای تو

 

از سوز زهر زمین دهن باز کرده است

دیگر چه آمده سر مجرای نای تو

 

با تکه تکه های جگر فاش کرده ای

رازی که دیده بود فقط چشمهای تو

 

روزی که داد می زدی آیا نمی شود

مادر کبود چهره شوم ‌من به جای تو؟

 

دیدی حسین از غم تو گریه می کند

گفتی که من کجا و غم کربلای تو .........

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – قاسم نعمتی

 

در کرم خانه حق سفره به نام حسن است

عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است

 

بی حرم شد که بدانند همه مادری است

ور نه در زاویه عرش مقام حسن است

 

هرکه آمد به در خانه او آقا شد

ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است

 

حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین

هر حسینیه که برپاست خیام حسن است

 

دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم

این مسلمانی ایران زکلام حسن است

 

هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید

غربت از روز ازل باده جام حسن است

 

تا زمانیکه خدائی خدا پابرجاست

پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – مهرداد قصری فر

 

مردی که غربت است همه سوگواره اش

ریزد تمام عمر زدلها شراره اش

 

از کوچه ی شب است هر آنچه کشیده است

سبزی صورت وجگر پاره پاره اش

 

تابوت زخمهای تنش را نهان نمود

دنیا ندید آن بدن پر ستاره اش

 

قاسم که مرد عرصه ی جنگاوری شده

باشد نمایشی ز جهاد هماره اش

 

بخشید با کرامت سبزش هر آنچه داشت

این است راه عشق نباشد کناره اش

 

باید که ساخت گنبد او را در آسمان

باید که کرد دست ملک را مناره اش

 

عمری که در مدینه ی غم خانه کرده است

تنها نسیم بانی بر یادواره اش

 

شعری سروده ام به هوای بقیع او…

شعری که بود غربت وغم استعاره اش

 

مهرداد قصری فر

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – قاسم نعمتی

 

پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم

سند غربت من این حرم آبادم

 

خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ

صحن من پر شده از غربت مادرزادم

 

عزت عالمیان بسته به یک موی من است

کی مذل عربم کشته این بیدادم

 

شاه بی لشگرم و غربت من تابه کجاست...

زهر با سوز تمام آمده بر امدادم

 

هرچه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان

تا که جدم زجنان کرد ز غم آزادم

 

هم عدو ضربه به من میزد و هم میخندید

از همان کودکیم بیکس و دشمن شادم

 

هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند

چون که در یاری افتاده زپا استادم

 

هردم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت

سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم

 

گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت

خون دیوار در آورده چنان فریادم

 

یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه

صحنه بردن مادر نرود از یادم

 

عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان

گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم

 

قاسم نعمتی

 

 *******************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - یوسف رحیمی

 

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود

شایسته شفاعت حیدر نمی شود

 

چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت

هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود

 

مرهم به زخمهای دل پر شراره ات

جز خاک چادر و پر معجر نمی شود

 

یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر

والله از تو پاره جگر تر نمی شود

 

یک طشت لخته های جگر  پاره های دل

از این که حال و روز تو بهتر نمی شود

 

یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب

گفتند نه کنار پیمبر نمی شود

 

گل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیر

هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود

 

پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی

با کربلا و کوفه برابر نمی شود

 

زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت

سالار من که یک تن بی سر نمی شود

 

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود

از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود

 

یوسف رحیمی

 

 *******************

 

اشعار مدح و مرثیه امام حسن مجتبی (ع) - علی اکبر لطیفیان

 

بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست

یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

 

بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست

چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

 

وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد

دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست

 

در کربلا هر چند با دقت بگردی

چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست

 

کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت

همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست

 

طوری تمام هستی اش وقف حسین شد

انگار قاسم هم برای مجتبی نیست

 

او جای خود دارد در این دنیا مجالِ

رزم آوری بچه های مجتبی نیست

 

یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم

ما خاک پای خاک پای مجتبائیم

 

آیا شده بال و پرت افتاده باشد

در گوشه ای از بسترت افتاده باشد

 

آیا شده مرد جمل باشی و اما

مانند برگی پیکرت افتاده باشد

 

آیا شده در لحظه های آخرینت

چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد

 

من شک ندارم که عروس فاطمه نیست

وقتی به جانت همسرت افتاده باشد

 

آیا شده سجاده ات هنگام غارت

دست سپاه و لشگرت افتاده باشد

 

مظلوم و تنها و غریب عالمین است

گریه کن غم های این بی کس حسین است

 

علی اکبر لطیفیان

**

برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک

 

*******************

 

اشعار مدح امام حسن مجتبی (ع) - علی اکبر لطیفیان

 

غریب مدینه

 

باید مرا گلیم مسیر نگار کرد

زیر قدوم فاطمی‌ات خاکسار کرد

 

مهر تو را بهشت بخواهد نمی‌دهم

در ماجرای عشق نباید قمار کرد

 

فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست

وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد

 

من که به دست هیچ‌کسی رو نمی‌زنم

نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد

 

هر چند آفریده خدا چهارده کریم

اما یکی از آن همه را سفره‌دار کرد

 

ما را پیاده کرد سر سفره شما

این کشتی حسین که ما را سوار کرد

 

باید به بازوی حسنی‌ات دخیل بست

ورنه نمی‌شود که جمل را مهار کرد

 

خشمت نیاز نیست در آنجا که می‌شود

با قاسم تو قافله را تار و مار کرد

 

ارزان تو را فروخت به حرف معاویه

زهری به کام تشنه تو روزه‌دار کرد

 

زهری که می‌شکافت دل سنگ خاره را

در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد

 

زهرا شنیده بود تنت تیر می‌خورد

تابوت را برای همین با جدار کرد

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

شهادت امام مجتبی(ع) - اشعار مدح امام حسن مجتبی (ع) - جواد حیدری

 

پسر فاطمه آنکس که دلم زنده از اوست

نه فقط ما که دل فاطمه هم زنده از اوست

 

بوسه بر لعل لب آنکه چنین گفت رواست

جان به قربان کریمی که کرم زنده از اوست

 

به همان خاک غریبانه قبرش سوگند

بی حرم هست و لی هرچه حرم زنده از اوست

 

سینه زن گر چه ندارد به بقیعش اما

به خدا زمزمه و نوحه و دم زنده از اوست

 

به غم کرببلا زنده نماند شیعه

در دل شیعه همین غصه و غم زنده از اوست

 

از علمدار بپرسید که او خواهد گفت

هم علمدار حسین و هم علم زنده از اوست

 

به همان لحظه که پا بر سر این خاک نهاد

فاطمه دوستی نسل عجم زنده از اوست

 

قطعات جگرش با همگان می گوید

همه ی دین خداوند قسم زنده از اوست

 

 

جواد حیدری

 

 ******************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - جواد حیدری

 

الا ای که به هر دوران غریبی

نشان تو بود، جانان غریبی

 

معاویه تو را بهتر شناسد

که تو در لشگر یاران غریبی

 

زیارتنامه هم حتی نداری

قسم بر تربت ویران غریبی

 

امام دوم خانه نشینی

زنامردی نامردان غریبی

 

تو کودک بودی و غربت کشیدی

تو مادر را به خاک کوچه دیدی

 

جواد حیدری

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - محمد بیابانی

 

تنهایی و غربت همه جا یار دلت بود

یک عمر فقط درد ، کس و کار دلت بود

 

سنگینی دستی که تو را اشک نشین کرد

چل سال غم و غصه سربار دلت بود

 

چون موی زمستانی ات از بین نمی رفت

آن لکه خونی که به دیوار دلت بود

 

پس خوب شد آن زهر به داد دلت آمد

ورنه که به جز زهر مددکار دلت بود ؟

 

با اینکه خودت هر نفست مقتل دردیست

لایوم . . . ولی روضه خونبار دلت بود

 

محمد بیابانی

 

********************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - سید محمد رضا شرافت

 

مست از غم توام غم تو فرق می کند

محو توام که عالم تو فرق می کند

 

با یک نگاه می کشی و زنده می کنی

مثل مسیح، نه، دم تو فرق می کند

 

یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی

باید عوض شد آدم تو فرق می کند

 

تنها کمی به من نظر لطف می کنی؟

آقای مهربان! کم تو فرق می کند

 

زخمی است در دلم که علاجی نداشته است

جز مرحمت که مرهم تو فرق می کند

 

اشک غمت برای من احلی من العسل

گفتم  برای من غم تو فرق می کند

 

صلح تو روضه است حماسه است غربت است

ماهی تو و محرم تو فرق می کند

 

باید خیال کرد تجسم نمود؛ نه ؟

نه؛ گنبد تو پرچم تو فرق می کند

 

لختی بخند قافیه ام را بهم بریز

آقای من! تبسم تو فرق می کند

 

سید محمد رضا شرافت

 

********************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - محمد بیابانی

 

اي فقط ناله اي صداي اشك

اي وجود تو مبتلاي اشك

 

گيسوانت سپيد شد آقا

پيكرت آب شد به پاي اشك

 

حرف من نيست فضه ميگويد

بين خانه تويي خداي اشك

 

قتل تو بين كوچه ها رخ داد

زهر يارت شده دواي اشك

 

چقدر گريه ميكني آقا

روضه ات را بخوان به جاي اشك

 

ماجرايي كه زود پيرت كرد

آنچه از زندگيت سيرت كرد

 

چه بگويم از آن گل پرپر

چه بگويم ز داغ نيلوفر

 

چه بگويم سياه شد روزم

اول كودكي شدم مضطر

 

حرف من خاطرات يك لحظه است

لحظه اي كه نبود از آن بدتر

 

ايستادم به پنجه پايم

تا كنم روبروش سينه سپر

 

مثل طوفاني از سرم رد شد

دست او بود و صورت مادر

 

ناگهان ديدمش زمين خوردو

كاري از دست من نيامد بر

 

بعد آن غصه بود و خون جگر

ديدن روي قاتل مادر

 

محمد بیابانی

 

********************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - مجتبی صمدی شهاب

 

اذن حق بودکه تو سید و مولاباشی

تشنگان رمضان را یم و دریا باشی

 

میکنی زنده به یک چشم هزاران عیسی

کم مقامی است بگویم تو مسیحاباشی

 

گرنداند کسی و خاک مزارت بیند...

...به خیالش نرسد شاهی و آقاباشی

 

زخم دشنام شنیدی و بغل واکردی

تا چه حدی تو دگر اهل مدارا باشی

 

مو سفیدی به جوانی به سراغت آمد

از غم یار تو حق داری اگر تا باشی

 

تو فقط آمده ای غصه و غم را بخری

وسط کوچه ی غم محرم زهرا باشی

 

پس بمان و همه جا دور و بر مادرباش

وسط کوچه اگرشد سپر مادر باش

 

مجتبی صمدی شهاب

 

*******************

 

اشعار شهادت امام حسن (ع) - رضا جعفری

 

یک عمر در حوالی غربت مقیم بود

آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود

 

خورشید بود و ماه از او نور میگرفت

تا بود ، آسمان و زمین را رحیم بود

 

سر می کشید خانه به خانه محله را

این کارهای هر سحر این نسیم بود

 

آتش زبانه می کشد از دشت سبز او

چون گلفروش کوچه ی طور کلیم بود

 

این چند روزه سایه ی یثرب بلند شد

چون حال آفتاب مدینه وخیم بود

 

حقش نبود تیر به تابوت او زدن

این کعبه در عبادت مردم سهیم بود

 

بی سابقه است حادثه اما جدید نیست

این خانواده غربتشان از قدیم بود

 

آقا ببخش قصد جسارت نداشتم

پای درازم از برکات گلیم بود

 

رضا جعفری

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بسم رب الحسین باعرض سلام و تشکر بخاطر بازدیدتون از این سایت این وب سایت با هدف ترویج فرهنگ حسینی و عاشورایی راه اندازی شده و تصمیم دارم که اونقدر خدمت کنم تا یک بار دیگه چشمم به شیش گوشه اربابم بیافته همین برام بسه شما هم از دعای خیرتون مارو محروم نکنین و با نظراتتون باعث پیشرفت این وب سایت شوید یاحسین...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1340
  • کل نظرات : 1038
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2446
  • آی پی امروز : 163
  • آی پی دیروز : 171
  • بازدید امروز : 573
  • باردید دیروز : 314
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,128
  • بازدید ماه : 6,976
  • بازدید سال : 58,069
  • بازدید کلی : 12,972,049