اشعار بسیار زیبا ویژه مداحی فاطمیه و شهادت حضرت زهرا (س)
«یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری
آه، آقای غریبم به دلت غم داری»
دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت
فاطمیّه شده و اشک دمادم داری
صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی
بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری
دردِ دل کن که نگویند غریبی آقا
بین این سینه زنان، مونس و مَحرَم داری
دلِ یعقوبیِ مادر ز فراقت خون است
یوسف مصر بقا، قصد سفر هم داری ؟
دل ، حسینیّه ی چشمان تو شد مولا جان
باز هم وقت عزا، یاد مُحرّم داری
گاه در کوچه و گه کرب و بلا می گریی
داغ یک پهلو و انگشتر خاتم داری
زندگی ارزش ندارد بی ولای فاطمه
قلبم آرامش ندارد بی ولای فاطمه
در سماوات و زمین گر نور می بینی از اوست
مهر و مه تابش ندارد بی ولای فاطمه
ابر و باد و مهر و مه خدمتگزار این درند
آسمان بارش ندارد بی ولای فاطمه
مهر او در دل، به جنت چشم بسته می روم
دید ه ام بینش ندارد بی ولای فاطمه
حجت ما مهدی است و حجت او مادرش
این فلک گردش ندارد بی ولای فاطمه
جنت و فردوس و رضوان، کل باغات بهشت
ارزش گردش ندارد بی ولای فاطمه
ای خدا جان را بگیر، این عشق را از ما مگیر
شیعه آسایش ندارد بی ولای فاطمه
شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید
و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید
خودت بگو که مگر چند سال داری تو
جوانِ شهر، خمیدن به تو نمی آید
هزار بار نگفتم نیا به دنبالم
میان کوچه دویدن به تو نمی آید
فقط بلند مشو چونکه زود می افتی
بدون بال پریدن به تو نمی آید
تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی
چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید
چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد
چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید
تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد
نفس بلند کشیدن به تو نمی آید
بمان که دخترمان را خودت عروس کنی
به آرزو نرسیدن به تو نمی آید
چه با دو دست رئوفانه ات، چه با یک دست
بباف پیرهنت را، حسین منتظر است
دست ِ اسلام را چرا بستيد!؟
فاتح بدر و خندق است اين مرد
يادتان رفته درب خيبر را
با همين دستها شكست اين مرد
يادتان رفته در حنين و احد
ذوالفقار گره گشايي داشت
يادتان رفته تا همين ديروز
در مدينه برو بيايي داشت
شرم تان باد! ناجوانمردان
نكشيدش چنين غريبانه
اسدالغالب است، مي جنگد
پنجه در پنجه، مرد و مردانه
يادتان رفته از لب ِ تيغش
جاي ِخون، رأفت و كرم مي ريخت
يادتان رفته بي زره ، تنها
لشگري را علي به هم مي ريخت
يادتان رفته ذوالفقارش را
ماجراهاي فن ِ دستش را
مَرحبُ و عَمروَد دو نيم شدند
يادتان رفته ضرب ِ شصتش را
يادتان رفته آن رشادت ها
مرد ميدان غزوه ها مي شد
تا شماها فرار مي كرديد
سپر جان مصطفي مي شد
نبريدش چنين،يدالله است
كفر از او سيلي عيان خورده
اي عربهاي بي حياء ؛ اصلاّ
اسم حيدر به گوش تان خورده
نور توحيد را نمي بينيد!؟
كوردل هاي ِ باطن آلوده
وا كنيد اين طنابها را زود
او براي خودش كسي بوده
تيره بختان ز فيض محروميد
در صف دشمن ولي هستيد
رفته از يادتان كه مديون ِ
دست پر پينه ي علي هستيد
چاه هاي مدينه مي دانند
كه كمر قصدِ كشتنش بستيد
آبروي تمام عالم را
ريسمان دور گردنش بستيد
حرمتش را نگه نمي داريد!؟
روي دوشش عبا بيندازيد
او غرورش شكسته نامردان
از سرش تيغ را بيندازيد
پا برهنه به مسجدش نبريد
او خودش خاكي ِ خدايي هست
نيمي از كينه را نگه داريد
چون كه گودال كربلايي هست
كربلا باز فرصت خوبي است
عقده هاتان به كار مي آيند
سرِ بر نيزه رفتن پسرش
همه با هم كنار مي آيندخادمت جبریل شد بال و پری پیدا کند
خاک پایت شد مَلَک تاج سری پیدا کند
مصطفی از اولش هم در پی دختر نبود
بلکه بابای تو شد تا مادری پیدا کند
آن همه معراج رفتن علتش یک سیب بود
با همان تثبیت شد پیغمبری پیدا کند
بعد تو پیغمبری هم جمع شد اصلا چه کَس
می تواند در کنار تو سَری پیدا کند
در همین سجاده هم در مَسندِ، الله باش
فاطمه، باید خدا هم مظهری پیدا کند
مرتضی با آن مقامش تازه گردنبند توست
تا که هم تو هم خودش یک زیوری پیدا کند
بیشتر دنبال کسب فیض از قرب تو بود
نه که با وصلت بخواهد همسری پیدا کند
هر که از باب العطایت وارد جنت نشد
از محالات است باب دیگری پیدا کند
بی گمان محشر خودش اهل شفاعت می شود
هر که از تو رشته های معجری پیدا کند
از مباهات خدا پیداست که امکان نداشت
از نماز تو نماز بهتری پیدا کند
تو دعا کن تا بیاید مهدی ات با ذوالفقار
قبر پنهان گل نیلوفری پیدا کند
افتادن و پرپر زدنم دست خودم نیست
شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست
دستم دو سه ماه است نخورده است به کاری
انگار کنار بدنم دست خودم نیست
این موی سپید پسرم قلب مرا سوخت
شرمندگیم از حسنم دست خودم نیست
اَسما کمکم کرد که آرام بیفتم
افتادن و برخاستنم دست خودم نیست
هر بازدَمی باز کند زخم تنم را
خونی شدن پیروهنم دست خودم نیست
از درد شدید است مرا ضعف گرفته
اینقدر عرق ریختنم دست خودم نیست
از عاطفه ی مادریم خُرده مگیرید
گریه به گلِ بی کفنم دست خودم نیست